اندکی صبر سحر نزدیک است
سلام دختر نازنینم ؛ دیر زمانی است به خوابت نیامده ام ، توجیهی نمی کنم ، تا مبادا فکر کنی خیالم خیس چشمان زیبایت نیست ، و اگر چنین بیاندیشی در مورد من اشتباه نموده ای . شاید هم نمی دانی به سراغت آمده ام ، در شبهایی که تنت مهجور بیماری بوده و هر ناله و سرف ات خواب را از من می ربود ، نجوای شبانه ام با خدا خود عافیت تو بوده و بس . در اين مدت چشمم به پنجره اتاق تو بوده است تا شاید نظری به حياط خلوت دلت بیاندازی و دستی برایم تکان دهی و با نگاهت بگویی که چقدر دوستم داری و آنگاه من پر بکشم تا اوج اشتیاق و مغرور شوم از داشتن دختری که مایه مباهات من خو...
نویسنده :
بابای یسری جان
12:00